امام حسن عسگری<ع>
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

به طور کلي دوران عمر 29ساله امام حسن عسکري (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد :


  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

شيخ جعفر مجتهدي  كه  عالمي برجسته در زمان ما مي زيسته  وقبرآن بزرگوار در جوار امام هشتم علیه السلام است. در اين جا چند داستان زيبا  در مورد آن بزرگوار براي شما مي نويسم .



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 سی وچهارمین سالگردانقلاب اسلامی مبارکباد....برای شادی قلب امام زمان{عج}, روح شهیدان وامام شهیدان وسلامتی رهبرمعظم انقلاب صلوات....

    {اللهم عجل لولیک الفرج}



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

سیدخراسانی غم مخور...

فردا ما همه می آییم



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مرحوم فاضل عراقى در دارالسلام نقل كرده است در سال 1298 هجرى قمرى اين معجزه واقع گرديده و در مدارك معتبر موجود است و خلاصه اش آن است كه در سال مزبور كه نود و چند سال قبل است چند نفر از بحرين جهت زيارت حضرت رضا(ع ) حركت مى كنند عده اى از اهل اخلاص با زن و بچه به مشهد حضرت رضا مى آيند و مدتى توقف مى نمايند. خرجيشان براى برگشت تمام مى شود تصميم داشتند از مشهد به كربلا و بعد بصره بيايند و از طريق دريا به وطن خودشان (بحرين ) برگردند حالا چه كنند نمى توانند بمانند و نمى توانند برگردند. متوسل به حضرت رضا(ع ) مى شوند كسى هم به آنها قرض نمى داد تا روز چهاردهم رجب هنگام ظهر مى خواستند دسته جمعى به حرم مشرف شوند يك نفر به آنها گفت شما خيال كربلا نداريد گفتند چرا اما وسيله نداريم گفت من چند قاطر دارم در اختيارتان مى گذارم . گفتند ما خرجى راه نداريم گفت آن را هم مى دهم گفتند مقدارى هم در همين جا بدهكاريم گفت بدهى را نيز مى پردازم . همين امروز عصر درب دروازه سوار شويد. آماده شدند درب دروازه سوار شدند و به راه افتادند اين طور كه ثبت كرده اند سه ساعت تقريبا حركت كردند گفت پياده شويد همين جا نماز بخوانيد و شامتان را بخوريد من همين جا قاطرها را مى چرانم و قدرى استراحت مى كنم . مسافرين پياده شدند و كارشان را كردند مدتى گذشت خبرى از آن شخص و قاطرهايش نشد. ناراحت شدند مردها اين طرف و آن طرف گشتند شب مهتابى است لكن هيچ اثرى از آن شخص و قاطرها نيست گفتند كلاه سر ما گذاشته چه كنيم ؟ هوا روشن شد نمازشان را خواندند اين طور تصميم گرفتند كه سه ساعت راه كه بيشتر نيامده اند به مشهد برمى گردند تا در بيابان نميرند. بارشان را بستند حركت كردند مقدارى كه رفتند چشمشان به نخل افتاد نخلستان كجا خراسان كجا! چشمشان به يك نفر عرب افتاد تعجب كردند لباس عربى اينجا؟! پرسيدند اينجا كجاست ؟ گفت : كاظمين است . تعجب كردند پيشتر آمدند چشمشان به دو گنبد مطهر موسى بن جعفر و جوادالائمه افتاد شوق عجيبى پيدا كردند ضجه كنان وارد حرم شريف مى شوند مردم خبردار مى گردند و اين قضيه تاريخى از مسلمات است



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

«فدایی رهبر»

آخرش خـــدایی مـــــحشر می کنم    اقتدا به نام حیـــــدر می کنم

تموم هسـتی مــــن جون منه    که اونم هـدیه بـــه رهــبر می کنم

هرکی ایراد بگیره به عشق من     از لجش عشقمو بیشتر می کنم

عشق«آقا»شده بمــب دست من     با همین دشمــنو پرپر می کنم

آرزو بـــــرا جـــوونا عــیب نیست    پس منم خودم رو بـــاور می کنم

نیمه شبــــها تــــــــوی رویا خودمو   خادم خونـه ی دلـــــبر می کنم

تا که«آقا»پـــــــابــــزاره رو چشــام   پادری چشمـــــامو تــر می کنم

مس ناخـــــالـــــص قلبم رو یه روز   با نــخ چفــیــــه اش زر می کنم

هرکی هرچـــی میگه باشه،ولی من  با دم «سیدعلی»سر می کنم

گفته بـــــودم اولـــش بازم می گم   جونمو فـــدای رهــــبر می کنم



فسنجان و زن حامله وعنایت امام رضا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

به نقل از آقای انصاریان در حرم امام هشتم :چندسال پیش زن وشوهری با اتوبوس راهی مشهد می شوند واین زن حامله بوده در بین راه به همسر خود می گوید من فسنجان می خواهم .

 

مرد می گوید به مشهد که رسیدیم برایت می خرم زن می گوید:من حالا دلم فسنجان کشیده توبعدا می خواهی بخری؟ خلاصه خانم ناراحت می شود .

نگو که شب امام رضا به خواب یک زن در روستایی اطراف مشهد می آید وبه او می فرماید:مقداری فسنجان درست کن فردا فلان ساعت اتوبوسی با فلان شماره از کنار روستای شما می گذرد .دست بلند کن اتوبوس می ایستد.بعد خانمی بااین مشخصات دراتوبوس است او زائر من است .غذا را به او بده وفردا دقیقا در ساعت مشخص همان اتوبوس را می بیند وغذا را به زائر امام رضا می دهد.



مدرسه ی شهیدبهشتی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->



مدرسه ی شاهد
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->



مدرسه ی هادی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->